روزای بهاری من
ماریا دانا جاستین کاترین کسانی بودند که به کالج اینا رفتند البته کسان دیگه ای هم بودند که به اون کالچ رفتند.بعد از یک ماه دانا تو خودش رفت همه میگفتند این دانا چش شده انگاری یه چیزی رو داره مخفی میکنه جاستین هم همینطور بود. کالج یک جنگل داشت که دانا و جاستین با هم قرار گزاشتند که برن اونجا. دانا گفت اگه منو دوست داری بیا فرار کنیم از این جا و همون موقع هم ماریا این حرف رو شنید. به کاترینم اینو گفت.اونا تصمیم گرفتند که به مدیر اینو بگن این کاری دانا انجام داده بود تنبیه بزرگی داشت.تنبیهش هم این بود که از کالج اخراج بشن ولی همون موقع دانا و جاستین اومدن و فهمیدن که کاترین و ماریا این موضوع رو فهمیدن.اونا خیلی ناراحت شدن.و سعی کردن که رابطشونو تموم کنن. کاترین و ماریا این موضوع رو به مدیر گفتند.و مدیر جاستین و دانا رو از مدرسه بیرون کرد.
نظرات شما عزیزان:
яima |